بیا مادر از حرم بیرون سرو بستانت میرود میدان
کفن بنما بر تن قاسم مونس جانت میرود میدان
بیا مادر درد دل گویم این دم آخر با تو از احسان
مکن دیگر بَعدم ای مادر، گریه و زاری، ناله و افغان
قاسم آن نو باوه باغ حسن تازه داماد شهید کربلا
گوهر شاداب دریاى محن
چو اعدا دید قاسم را که اندر تن کفن دارد رخش چون پرتو افکن شد در آن وادی فلک گفتا
همه گفت از ره تحسین عجب وجه الحسن دارد
خوشا حال زمین را کاو مهی در پیرهن دارد
ای مرگ، احلی من عسل در باور تو ای بسمل عطشانِ در خون آرمیده
بنگر عمو گریان نشسته در بر تو
با من بگو آخر چه شد بال و پر تو
لباس جنگ ندارد هنوز رزم ندیده کلاه خود به مو دارد ازکلاله و کاکل
هنوز چشم رکابی ندیده پاش به دیده
دوباره حُسن حَسن را پدید کرده پدیده
لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای
یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای
از تنم چند تن درست کنید سنگ را بر تنم تراش دهید
بی سر و بیبدن درست کنید
تا عقیق یمن درست کنید
چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
آنقدر رشیدی که تنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم
اطراف تنت پیرهنت افتاده
با سنگ زبس که زدنت افتاده
با آن که در ره است خطرها و بیم ها اصلأ درست نیست بمانم در این قفس
سخت است بگذرم ز عسل ها، شمیم ها
در فصل سرخ پر زدن یا کریم ها
چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود عمه حریف گریه ی زنها نمی شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی شود
ماهه اما شبیه باد، زده از خیمه ها بیرون می گه موقع نبرده، هرکسی که می گه مرده
انگاری که روح قاسم، توی جسمش شده زندون
بیاد و باهام بجنگه، که وجودم پر درده
گذشت فصل گل و موسم خزان گردید به بام قصر سحر هاتفی چنین میگفت
ز چشم لاله رخان اشک غم روان گردید
بهار گلشن ما دوستان خزان گردید
نه کلاه خود و نه جوشن نه زره آقام به تن داشت
برای رفتن میدون فقط اون یه پیرهن داشت
مثه ماه شب چارده می زنه به قلب لشگر
پشت سر داره دعای عمو و دعای مادر
بشتاب تا آهنگ هجران را بگويم
بر تن کفن دارم که مشتاقم اجل را
من هستم آن که گفتم احلي من عسل را
از غربتت اين قلب محزون گشته سوزان