تبلیغات X
سفارش بک لینک
نرم افزار ارسال صورتحساب الکترونیکی
آموزش ارز دیجیتال
لباس خواب
ابزار تادیومی
خرید بک لینک قوی
صرافی ارز دیجیتال
خرید تتر
جعبه لوح تقدیر
مجوز موسیقی
وی شاپ
Buy kaspa miner
Buy ks3
Ks3 miner
هنگ درام
لیوان حجامت شعبانی
تولید پاکت پستی
ارسال بسته
فایل گپ
پنل فروشندگان


هیئت جوانان عزادار حضرت ابوالفضل العباس (ع)

درباره وبلاگ


هیئت جوانان عزادار حضرت ابوالفضل العباس(ع) محله پسکلایه کوچک واقع در شهرستان شهسوار بوده و عمده فعالیتهای این هیئت برگزاری مراسم فرهنگی و مذهبی با حضور جوانان ولائی و متدین محل و حمایت پیران و پیشکسوتان می باشد. مکان هیئت: تنکابن - پسکلایه کوچک - خیابان شهید کوهستانی- خیابان شهید بیژن حسین پور - مسجد صاحب الزمان (عج)


ورود کاربران

موضوعات مطالب

- حج
- شعر
- صفر

نويسندگان

آمار بازديد


    آنلاين : 1 نفر
    بازديد امروز : 58348 نفر
    بازديد ديروز : 32758 نفر
    بازديد ماه : 91106 نفر
    بازديد سال : 58347 نفر
    کل بازديد : 329889 نفر
    تعداد اعضا : 10 نفر
    کل مطالب : 1979
    نظرات : 69


Thumb

در كوفه تاجر سرشناسى به نام (( ابوجعفر )) تجارت مى كرد و خوش ‍ معامله بود، از خصوصيات او اين بود كه هر گاه شخصى از سادات علوى نزد او مى آمد و درخواست وام مى كرد، به او وام مى داد و به منشى خود مى گفت :

(( اين مبلغ وام را در فلان دفتر، به حساب اميرمؤ منان على (ع ) بنويس ، كه از ما قرض گرفته است )) .

سالها اين روش را ادامه مى داد، تا اين كه تجارت و زندگى او دگرگون شد و سرمايه اش از دست رفت ، و تهى دست گرديد، او و براى تاءمين زندگى خود به هر كسى كه وام داده بود، مطابق نوشته دفتر محاسبات مى رفت ، اگر زنده بود وام خود را از او مى گرفت و اگر مرده بود، نام او را در دفتر، قلم مى كشيد، ولى آن دفترى كه وام ها را به حساب اميرمؤ منان على (ع ) نوشته بود، همان گونه باقى بود، زيرا نام وام گيرندگان (سادات علوى ) را ننوشته بود.

در اين ميان ، همسرش به او زخم زبان مى زد، و او را سرزنش مى نمود كه چرا به هر كسى وام دادى و خود را بيچاره نمودى ؟!

از طرفى بعضى از منافقان تيره دل بجاى اين كه از او دلجويى كنند، به او طعنه مى زدند، يكى از روزها كنار خانه خود نشسته بود، يكى از تيره بختان كور دل از آن جا رد شد و از روى طعنه و سرزنش به او گفت : (( آن كس ‍ على (ع ) كه قرض دار تو بود و به سادات علوى به حساب او قرض دادى ، و اكنون كه درمانده شده اى ، آيا به تو توجهى كرد؟ آيا سراغى از تو گرفت ؟ )) .

تاجر ورشكسته وقتى كه اين سرزنش ناجوانمردانه را از آن منافق سيه دل شنيد، فوق العاده رنجيده خاطر گرديد، چرا كه مى ديد او از اين فرصت سوء استفاده كرده و به ساحت مقدس على (ع ) دهن كجى مى كند.

تاجر در حالى كه غمگين بود، خوابيد، در عالم خواب ديد پيامبر(ص ) همراه حسن و حسين (ع ) در راهى عبور مى كنند، پيامبر(ص ) از حسن و حسين (ع ) پرسيد: (( پدر شما كجاست ؟ )) .

همان دم اميرمؤ منان على (ع ) حاضر شد و گفت : (( اى رسول الله خدا همين جا هستم )) .

پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود: (( چرا حق اين تاجر را نمى دهى ؟ )) .

على (ع ) گفت : هم اكنون حق او را آورده ام كه به او بپردازم .

پيامبر(ص ) فرمود: بنابراين حقش را بده .

امام على (ع ) كيسه اى پر از طلاى ناب به او داد و فرمود: (( اين كيسه را بگير، و هر گاه از اولاد من كسى براى درخواست وام نزد تو آمد، آنها را محروم نكن ، و از اين پس ، ديگر فقير نمى شوى )) .

تاجر كوفى ، بيدار شد، ناگاه ديد كيسه پر از دينارهاى طلا و در دستش ‍ مى باشد، همسرش را بيدار كرد و گفت :

(( اى سست عقيده و ضعيف الايمان ، اين كيسه را بگير كه در آن هزار دينار (هزار اشرفى ) وجود دارد )) .

زن كه باور قبلى نداشت ، شوهرش گفت : (( از خدا بترس ، فقير و تهيدستى تو باعث نگردد كه مال كسى را بردارى ، و اگر با حيله و تزوير، مال كسى از تاجران را برداشته اى آن را به صاحبش رد كن ، و با فقر بساز و صبر كن كه خداوند بهترين رازق است و به صبر كنندگان كمك مى كند )) .

تاجر داستان خواب خود را براى همسرش نقل كرد: زن كه هنوز باور نمى كرد، به شوهر گفت : اگر راست مى گوئى وام هايى كه به حساب على (ع ) به سادات دادى و آنها را نوشته اى ، به من نشان بده تا مقدار آن وام ها را بدانم .

تاجر، آن دفتر مخصوص را حاضر كرد، ولى وام هايى كه قبلا به حساب على (ع ) در آن نوشته شده بود، به طور كلى پاك شده بود، زيرا همه آن وام ها به قدرت الهى ، وصول شده بود (336) كه به اندازه هزار دينار بود و تاجر از آن پس هيچ گونه طلب از على (ع ) نداشت .




اعلانات خيريه



موسسه خيريه محک



بنياد خيريه مهر نور, بنر حمايتي,بنر خيريه,بنر مهر نور


جستجو




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



پربازديدترين مطالب

زيارت اماکن مذهبي


پخش زنده حرم