درباره وبلاگ
هیئت جوانان عزادار حضرت ابوالفضل العباس(ع) محله پسکلایه کوچک واقع در شهرستان شهسوار بوده و عمده فعالیتهای این هیئت برگزاری مراسم فرهنگی و مذهبی با حضور جوانان ولائی و متدین محل و حمایت پیران و پیشکسوتان می باشد. مکان هیئت: تنکابن - پسکلایه کوچک - خیابان شهید کوهستانی- خیابان شهید بیژن حسین پور - مسجد صاحب الزمان (عج)
ورود کاربران
آخرين مطالب ارسالي
- شهادت حضرت زهرا (س) بر تمامی شیعیان تسلیت باد
- میلاد حضرت زینب کبری(س) و روز پرستار
- ۱۳ آبان روز ملی مبارزه با استکبار جهانی
- ۱۳ آبان و نکات عبرت آموز در تاریخ ایران
- سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه(س) بر تمامی شیعیان تسلیت باد
- میلاد با سعادت امام حسن عسکری(ع)
- شهادت مظلومانه مردم غزه
- میلاد حضرت رسول (ص) مبارک باد
- میلاد امام جعفرصادق(ع) مبارک باد
- سالروز ازدواج پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه (س)
- آغاز امامت حضرت مهدی(ع)
- شهادت امام حسن عسکری (ع) بر تمامی شیعیان تسلیت باد
- معجزات و کرامات امام عسکری علیه السلام
- چهل حدیث گوهربار از امام حسن عسکری علیه السلام
- زندگینامه امام حسن عسکری علیهالسلام
- شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد
- شهادت ختم رسل ، محمد رسول الله (ص) تسلیت باد
- شهادت امام حسن مجتبی(ع) بر تمامی شیعیان تسلیت باد
- زندگینامه پیامبر اسلام از تولد تا رحلت
- روضه ۲۸ صفر و رحلت پیامبر (ص)
نويسندگان
آمار بازديد
آنلاين : 1 نفر
بازديد امروز : 58348 نفر
بازديد ديروز : 32758 نفر
بازديد ماه : 91106 نفر
بازديد سال : 58347 نفر
کل بازديد : 329889 نفر
تعداد اعضا : 10 نفر
کل مطالب : 1979
نظرات : 69
مهر تایید آقا علی مرتضی(ع) بر شعر شهریار
چند روز از آمد و رفت آن قاصد گذشت. او رفته بود و شهریار را در
التهاب سفر به قم باقی گذاشته بود. عاقبت با کمک پسرش بار سفر
بسته شد. بچهها و چند نفر از نزدیکان او را بدرقه کردند و همراه با
هادی به قم فرستادند.
میزبان با بیصبری منتظر کسی بود که فقط او را در خواب دیده بود.
پیش از آن، حتی نام او را نشنیده بود. کمتر از یک هفته از وقوع آن
حادثة شگفتانگیز میگذشت. در ابتدای شب، آیتالله مرعشی حال و
هوای عجیبی یافته بود. اشک شوق هر آن بیبهانه از چشمهایش سرازیر
میشد و روی گونهها و محاسن سپیدش میریخت. احساس نیاز بر شعلههای
امیدش دامن میزد. شبِ باشکوهی در پیش بود. توسل پیدا کرد تا یکی از
اولیای خدا را در عالم خواب ببیند. و چه زود به آنچه میخواست،
رسید. در مسجد کوفه نشسته بود:
شهریار آمد. حضرت علی، علیهالسلام، رو به شهریار که با تواضع ایستاده بود، فرمودند: “شعرت را بخوان!”
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی، همه
سایة هما را! شهریار سر بلند کرد، شگفتزده پرسید: “حضرتعالی از کجا
خبر دارید که من چنین شعری سرودهام؟!”
عاقبت با التهابی وصف ناشدنی، زبان به بیان آنچه در خواب مشاهده
کرده بود، گشود. آن کتاب زرّین و جواهرنشان را با ذوق و سلیقهای
تمام ورق زده و در برابر دیدگان مهمان گرامی و بسیار عزیزش نهاد.
شهریار تاب تماشای آن بهشت موعود را نداشت. طوفانی سهمگین بر دریای
همیشه آرام قلبش فرود آمد. حالی دگرگون یافت و باران اشک بر کویر
چشمهایش باریدن گرفت و هایهای گریست.
پس از لحظههایی درنگ، در حالیکه گویی از حقیقتی آشکار صحبت میکند،
زمان دقیق سرودن آن شعر را بیان کرد و با گفتههای خود، آیتالله
مرعشی را به وجد آورد. “شعر” هنگامی سروده شده بود که آیتالله
مرعشی، خوابِ استاد شهریار را میدید…
. از علمای برجسته حوزة علمیه قم
در یکی از همان روزها، پیغامی برایش آوردند. قاصد را به خانه دعوت
کرد. او را بر بالای اتاق ریخته و پاشیدهاش نشاند. در برابرش بر
زمین نشست و در حالیکه زانوی خود را بغل کرده بود، به او خوشامد
گفت. پسرش، هادی برایشان چای و میوه آورد. مهمان که به نظر
میرسید برای بازگشت شتاب دارد، از شهریار خواست تا خودش را به رنج
نیندازند و اصرار ورزید تا چند دقیقه را در کنار و خدمت استاد باشد.
استاد شهریار نشست و منتظر ماند. مهمان از سوی آیتالله مرعشی نجفی
آمده بود تا او را به شهر قم دعوت کند. استاد از شنیدن پیغام مسرور
شد و این دعوت را پذیرفت.
حضرت علی، علیهالسلام، با جمعی از یارانش در آنجا حضور داشتند. امیر
مؤمنان خطاب به حاضران فرمودند که شاعران اهل بیت، علیهمالسلام،
را در آن مکان حاضر کنند. پس از گذشت مدتی کوتاه، چند تن از شاعران
عرب را آوردند. حضرت علی، علیهالسلام، فرمودند تا شاعران فارسیگوی
را نیز دعوت کنند. آنگاه محتشم کاشانی و چند تن از شاعران
فارسیزبان حاضر شدند.
شهریار شعر “علی ای همای رحمت” را تا انتها خواند.
آیتالله مرعشی چشمهایش را گشود. در اتاقِ ساده و مرتب خود، تنها
خوابیده بود. دوباره چشمهایش را بست؛ ولی دیگر مسجد کوفه را ندید. تا
آن روز، کمتر شعر خوانده بود. بیش از نام چند شاعر، نام بقیه را به
خاطر نداشت. هنگام شروع درس، نام و نشان کامل شهریار را پرسید.
پاسخ شنید: “شاعری است که در تبریز زندگی میکند.”
از پاسخی که شنیده بود، حیرتزده شد؛ خواست تا بزودی او را ببیند.
سپس در حالیکه به هادی و بقیه نگاه میکرد، با اطمینان گفت: “آن
شعر را به کسی نداده و از آن با کسی سخن نگفتهام. حتی یک نفر هم
از آن اطلاع ندارد.”
شهریار و پسرش به تبریز بازگشتند و خاطرة حضور خود را برای آیتالله مرعشی و مهمانانش باقی گذاشتند.
. سال ۱۳۷۵ ق.
تعداد بازديد : 71 | ارسال نظر(0) | نسخه قابل چاپ | موضوع: علی مرتضی(ع),
برچسب ها: علی ای همای رحمت,شهریار
جستجو
پربازديدترين مطالب
پيوندها
- پرچم سرخ یا حسین
- مختارنامه ای ها
- پایگاه جامع عاشورا
- ایران و جهان چند قطبی
- ایران ارتوپد
- دریای خزر
- داستان برای کودکان و نوجوانان
- تغذیه سالم و درست
- هیئت انصارالحسین (ع) شهدای آذریهای تنکابن
- هیئت انصار الحسین
- بزرگترین وبلاگ اشعار مذهبی
- بچه های شیعه
- سایت مسجد جمکران
- پایگاه اطلاع رسانی تعزیه ایران
- تجربه های آموزشی قرآنی
- دار الایتام امام هادی (ع)
- آموزش زبان انگلیسی برای کودکان
- کوچکترین مرد کربلا
- پایگاه مقاومت شهدای پسکلایه کوچک
- شجره طیبه صالحین
- فروشگاه اسلام مارکت
- آموزش مداحی امیرپور خادم العباس
- شیعه نیوز
- شیعه لیدرس
- هاست رایگان
- پوسترهای مذهبی
- مجمع جهانی حضرت علی اصغر(ع)
- دختران آفتاب
- سایت آیت الله سیستانی
- مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
- تو فقط لیلی باش
- طرح عفاف و ترویج حجاب
- حسینیه نوحه
- طراحی سایت
- ریاحین
- سبک زندگی اسلامی
- کتابخانه احادیث شیعه
- اسلام کوئست
- مسجد الزهرا
- عقیق