درباره وبلاگ
هیئت جوانان عزادار حضرت ابوالفضل العباس(ع) محله پسکلایه کوچک واقع در شهرستان شهسوار بوده و عمده فعالیتهای این هیئت برگزاری مراسم فرهنگی و مذهبی با حضور جوانان ولائی و متدین محل و حمایت پیران و پیشکسوتان می باشد. مکان هیئت: تنکابن - پسکلایه کوچک - خیابان شهید کوهستانی- خیابان شهید بیژن حسین پور - مسجد صاحب الزمان (عج)
ورود کاربران
آخرين مطالب ارسالي
- حلول ماه مبارک رمضان 1446 هجری قمری سال 1403 شمسی
- ولادت حضرت علی اکبر
- میلاد حضرت سید الشهدا(ع)، حضرت ابوالفضل العباس(ع)،امام سجاد(ع)
- وفات حضرت زینب (س)
- شهادت امام علی النقی الهادی علیه السلام
- مبعث پیامبر اسلام (ص)
- شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد
- شهادت ختم رسل ، محمد رسول الله (ص) تسلیت باد
- شهادت امام حسن مجتبی(ع) بر تمامی شیعیان تسلیت باد
- اربعین حسینی بر تمامی شیعیان تسلیت و تعزیت باد
- زیارت اربعین امام حسین علیه السلام
- شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
- اول صفر ورود اهل بیت (ع) به شام
- وقایع روز نوزدهم محرم حركت كاروان اسرا به شام و وقایع عجیب این سفر
- وقایع روز سیزدهم محرم مجلس ابن زیاد لعنه الله علیه
- روز سیزدهم محرم - تدفین پیکر شهدای کربلا
- وقایع روز دوازدهم محرم سخنان حضرت زینب (س) در ورود به کوفه
- شهادت امام سجاد علیه السلام
- وقایع روز یازدهم محرم حرکت کاروان اسرا به کوفه
- ۱۱ معجزه بعد از عاشورا
نويسندگان
آمار بازديد
آنلاين : 5 نفر
بازديد امروز : 87546 نفر
بازديد ديروز : 32758 نفر
بازديد ماه : 120304 نفر
بازديد سال : 87545 نفر
کل بازديد : 359087 نفر
تعداد اعضا : 10 نفر
کل مطالب : 1982
نظرات : 69
کرامات حضرت معصومه (س) از زبان خادمان حرم
شفای پسربچه فلج شفای بچه دو ساله شفای دست خادم شفای همسر بیمار شفای فرزندی که موهایش میریخت شفای دختری که لال مادرزاد بود شفای پسری که تصادف کرده بود شفای خادمی که سنگ کلیه داشت شفای پای سیاه شده شفای درد پای شدید همسر خادم از زبان خادم
به گزارش شیعه آنلاین به نقل از فارس، به مناسبت سالروز ولادت حضرت فاطمه
معصومه (س) بخشی از کرامات این بانو را که شفای بیماران است، به نقل از
کتاب «عنایات معصومیه از زبان خادمین آستانه مقدسه حضرت معصومه (س)، نوشته
محمدعلی زینیوند» تقدیم مخاطبان گرامی میکنیم.
آقای رضا حدادی یکی از خدمتگزاران حرم مطهر میگوید: روزی پسر بچه فلجی را
به حرم آوردند که چشمش کاملاً مچاله شده بود. یک ساعت در حرم خوابید. وقت
ظهر بود. در بین نماز صدای فریاد بلندی شنیده شد. بعد از نماز معلوم شد
صدای همان بچه است که شفا یافته و در میان صفوف نمازگزاران به دنبال پدر و
مادرش میگردد.
آنها را به هم رساندیم، بعد به تن آن پسر لباس نو پوشاندیم و آنها را از دست جمعیتی که دورهشان کرده بود، نجات دادیم.
آقای مختار شعبانی، از خادمین و ذاکرین اهلبیت (ع) نقل میکرد: بچهای دو
ساله داشتم که به شدت مریض بود. یک شب قرار شد او را نزد دکتر ببریم. چون
شب بود و بی موقع، مطبها بسته بود. با این حال به همسرم گفتم: شما نیاز
نیست بیایید. خودم او را به بیمارستان میبرم.
شما فقط یک چادر یا پتو به او بپیچید، تا سرما نخورد. بچه را به جای بردن
به دکتر مستقیماً به حرم مطهر حضرت معصومه (ع) آوردم و در بالای سر حضرت،
روی زمین گذاشتم و خودم کنار بچه خوابیدم.
به حضرت عرض کردم: دکتر اصلی خودت هستی. بچه مرا شفا بده! اگر شفا نمیدهی،
تو را به پدرت موسی بن جعفر (ع) و به دل پر درد جواد الائمه (ع)، از خدا
بخواه جنازه من و بچهام را از این حرم بیرون ببرند.
لحظهای بعد دیدم بچه بلند شد و شروع به راه رفتن و من بدون اینکه در
اینباره به کسی چیزی بگویم، او را برداشتم و به منزل آوردم به همسرم گفتم:
او را به دکتر بردم!
گفت: پس داروهایش کو؟ حرفی برای گفتن نداشتم. برای اینکه دروغی نگفته باشم،
حقیقت را گفتم: بچه را نزد حضرت بردم و ایشان هم عنایت کردند و شفا دادند.
همسرم در حالی که گریه میکرد، گفت: در همین ساعات که شما رفتید، خوابیدم و
خانمی را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: بلند شو ! همسرت آمد و ما
بچهات را شفا دادیم.
آقای اصغر خادم نقل میکرد: از ناحیه دست، درد شدیدی مرا رنج میداد به طوری که در کفشداری قادر به گرفتن کفشهای زائران نبودم.
یکی از روزها به یکی از همکاران خادم گفتم دستم خیلی درد میکند. گفت:
خجالت نمیکشی در حضور بی بی میگویی دستم درد میکند؟ در جواب گفتم: شاید
ایشان نمیخواهد مرا شفا دهد! دوست خادم گفت: اینها مثل من و شما نیستند.
خیلی ناراحت شدم.
مستقیماً به خدمت خانم، حضرت معصومه (س) رفتم و عرض کردم: بی بی جان ! دیدید همکارم به من چه گفت؟ خیلی دلم شکسته است.
ساعت 11 شب بود که دیدم یکی دیگر از دوستان همکارم در حال خوردن قرص است. گفتم: چه قرصی میخوری؟ گفت: قرص اعصاب.
گفتم: دست من هم خیلی درد میکند. یک قرص اعصاب به من داد و گفت: بخور! ان
شاء الله خوب میشوی. من هم قرص را از ایشان گرفتم و خوردم. از آن شب تا
کنون، دستم هیچگونه ناراحتی ندارد و شفای کامل حاصل شده است.
آقای کریمخانی نقل میکرد: در سال 1359 شمسی، همسرم به ناراحتی اعصاب و عفونتهای شدید داخلی مبتلا شد.
چند ماه مشغول مداوا بودیم. هر چقدر به دکتر مراجعه کردیم، نتیجهای
نگرفتیم. در روز سی ام شهریور آن سال، حال ایشان به حدی وخیم شد که در
بیمارستان نکویی قم بستری شد.
در همان حال، من خودم را با عجله به حرم مطهر حضرت معصومه (س) رساندم و عرض
کردم: بی بی جان! من دارای چند فرزند خردسال هستم. تو را به پدرت موسی بن
جعفر (ع) از خدا بخواه که عیال بنده شفا بگیرد و به سر زندگی بر گردد. مدتی
بعد حال ایشان بهتر شد و در نهایت به کلی کسالتش رفع گردید.
یکی از خادمین کفشدار به نام آقای سید علی اصغر علوی از اهالی آذر شهر ساکن
قم نقل میکرد: فرزند هشت سالهای دارم که مدتها قبل، موهای سر و ابروهایش
میریخت و رنگ سر و صورتش زرد میشد. هر کس او را میدید، این حالت را به
عیب و بیماری خاصی نسبت میداد. بارها به دکتر مراجعه کردم، ولی بهبودی
حاصل نمیشد.
آمپولهای تجویزی از سوی دکترها، علاوه بر هزینه مالی، کمیاب بود و به
ناچار، از بازار آزاد تهیه میکردم. تزریق آمپولها فقط باید توسط پزشک
متخصص انجام میشد و هزینه هر تزریق، هفتصد تومان بود که برای من که یک
کارگر هستم، مخارج مالی سنگینی را در پی داشت.
روزی یکی از نسخههای دارو را به یکی از همکاران خادم به نام آقای طالبی
دادم و از او خواستم که داروها را برای بچهام تهیه کند. مدتی گذشت. ماه
مبارک رمضان فرا رسید و از طرف حرم مطهر، خادمین و خانوادههای آنان را
برای افطاری به حرم دعوت کردند. در روز دعوت، بچهام را هم با خود بردم.
آقای طالبی وقتی که بچه را دید گفت: داروها را برای ایشان میخواستید؟
گفتم: بله. گفت: تو که در حرم حضرت معصومه (س) کار میکنی، برو شفای او را
از حضرت بگیر.
در آن لحظه دلم به حدی شکست که بغض گلویم را گرفت و احساس خفگی کردم، وضو
گرفتم و دو رکعت نماز در حرم مطهر خواندم و با بی بی صحبت کردم و گفتم: یا
از خدا بخواه او را شفا بدهد، یا مرگش را بخواه؛ چون از این ساعت به بعد
دیگر او را نزد دکتر نخواهم برد.
آن روز سپری شد و تا امروز که فرزندم سیزده سال دارد، به پزشک مراجعه
نکردهام. در حال حاضر کاملاً موهای سر و ابرو و مژههایش طبیعی است و شفای
کامل گرفته است.
یکی از خادمین حرم مطهر حضرت معصومه (س) به نام آقای عبدالله افسا میگوید:
یک دختر نه ساله که لال مادرزاد و اهل زنجان بود، به همراه مادربزرگش به
حرم آورده شد.
معلوم شد که والدین این طفل از دنیا رفتهاند و مادربزرگش او را از زنجان
به قم آورده تا شفایش را از حضرت معصومه (س) بگیرد. مادر بزرگ پیر، در کنار
ضریح ایستاده، خطاب به حضرت معصومه (س) میگفت: ای بی بی ! این دفعه من به
زیارت نیامدهام، بلکه آمدهام شفای این دختر را از شما بگیرم.
من، تنها سرپرست او هستم. نمیدانم اگر بمیرم، سرنوشت این بچه چه میشود؟ شما میدانید من با چه سختی او را تا اینجا آوردهام.
در همین حال که پیرزن با حضرت، درد دل میکرد، یک مرتبه دخترک که در کنار
ضریح نشسته بود، بلند شد و با زبان ترکی مادربزرگش را صدا کرد.
پیرزن با یک دنیا خوشحالی او را در آغوش کشید. خادمان پیرزن و دخترک را نزد تولیت آستانه بردند.
تولیت بیست هزار تومان به عنوان کمک هزینه زندگی به آن پیرزن هدیه داد و
بلیت مسافرت برای آنها تهیه کرد و آنها با خوشحالی به زادگاه خود بازگشتند.
آقای محمد قلی فرخی که از خدمتگزاران حرم بی بی هستند، میگوید: پسرم
ابوالفضل با موتور تصادف کرد و حالش بسیار بد بود. از پشت کمر تا جمجمه سر
خون لخته شده بود و ممکن بود تا آخر عمر خانه نشین شود. دست به دامن بی بی
حضرت معصومه (س) شدیم و سلامتی ابوالفضل را از آن حضرت خواستیم.
به زودی پسرم بهبود یافت و همه دکترها از این بهبودی سریع ، دچار شگفتی شدند.
یکی از خادمین با وفای کریمه اهلبیت (ع) که مایل نیست نامی از او برده شود،
برای آقای شریفی مسئول دفتر کفشداری، مطلبی را نقل کرده که نوار کاست آن
نزد نگارنده این سطور موجود است و تردیدی در صحت مطالب آن ندارم.
ایشان نقل میکند: ناراحتی کلیوی آزارم میداد و به دکترهای متعددی رجوع
کردم. بعد از عکسبرداری مشخص شد که سنگ بزرگی در کلیهام وجود دارد که باید
با عمل جراحی، یا از طریق سنگ شکن از میان برداشته شود. به دکتر متخصص
کلیه گفتم: نیازی به این کار نیست.
چون ما خودمان دکتر داریم! روزی برای زیارت و انجام کار به حرم آمدم. در
بالای بام اتاق انتظامات، وضو خانهای بود. بعد از اینکه وضویم را گرفتم،
در هنگام بازگشت، چشمم به گنبد حضرت افتاد، گفتم: بی بی جان! دکتر من تویی،
خودت خوب می دانی که از لحاظ مادی برایم خیلی مشکل است که هزینه عمل را
بپردازم. خودت عنایتی کن. از فردای آن روز، ناراحتی کلیهام آرام گرفت و
اثری از سنگ نبود. وقتی که به دکتر مراجعه کردم ، عکسبرداری کردند و گفتند:
سنگ دفع شده است و دیگر مشکلی ندارید.
یکی از خادمین حرم حضرت معصومه (س) به نام آقای میرزا اسد الله به سبب ابتلا به مرضی، انگشتان پایش سیاه شده بود.
جراحان اتفاق نظر داشتند که باید پای او قطع شود تا مرض به اعضای بالاتر
سرایت نکند. شب قبل از عمل ، میرزا اسدالله را میشنوند که فریاد میزند:
در حرم را باز کنید ! حضرت مرا شفا داد.
در را باز کردند و دیدند میرزا خوشحال و خندان است و میگوید: در عالم خواب
دیدم خانمی مجلله به نزد من آمد و گفت: چه میشود تو را؟ عرض کردم: این پا
مرا عاجز کرده. از خدا شفای درد یا مرگم را میخواهم.
آن خانم مجلله گوشه مقنعهاش را چند بار روی پای من کشید و فرمود: شفا دادیم تو را.
عرض کردم: شما کیستید؟ فرمودند: مرا نمیشناسی و حال آنکه خادمی ما را میکنی؟! من فاطمه دختر موسی بن جعفرم.
آقای شریفی مسئول دفتر کفشداری حرم حضرت معصومه (س) میگوید: یکی از
کفشداران افتخاری و عزیز ما میگفتند: ماهها بود که همسرم به درد پای عجیبی
دچار شده بود هر چه برای معالجه به پزشک مراجعه کردیم، نتیجه نگرفتیم.
اکثر دکترها راجع به علت درد پای ایشان، اظهار بی اطلاعی میکردند. یکی از
روزها که همه درها را به روی خود بسته دیدم، سراغ روپوش خود رفتم تا برای
آمدن به حرم آماده شوم. دیدم روپوشم کثیف است.
به همسرم گفتم: چرا رو پوش مرا نشستهای؟ گریهاش گرفت و گفت: دیگر توان ایستادن ندارم.
چندین سال است شما در خدمت حضرت معصومه (ع) در کفشداری خدمت میکنید. از حضرت بخواهید که درد پایم را شفا دهد.
حرف همسرم ، انقلابی در من به وجود آورد. از خودم سؤال کردم که چرا از اول
سراغ حضرت نیامدم؟ در این حال از خودم خجالت کشیدم. به حرم رفتم.
در کفشداری که بودم، چند دقیقه با خود خلوت کردم. در آن حال گریهام گرفت
با زبان عامیانه گفتم: اگر همسرم را شفا ندهی، دیگر به اینجا نمیآیم چون
مجبورم در خانه بمانم و از همسرم پرستاری کنم.
بعد از چهار ساعت که در کفشداری مشغول بودم، به منزل بازگشتم. ناگهان همسرم
گریه کنان به استقبالم آمد. خیلی تعجب کردم. مدتها بود حتی نمیتوانست
قدمی بردارد. تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم تمام منزل را تمیز و مرتب کرده
است. پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟ گفت: بعد از اینکه شما رفتید، ساعتی
خوابیدم. در عالم خواب، خانم بزرگواری را دیدم که نزد من آمدند و دستی به
پاهایم کشیدند و فرمودند: فلانی کفشدار ما دارد میآید. او شفای شما را از
ما گرفت. بلند شو و خانه را مرتب کن و لباسهایش را بشوی و به او بگو که ما
از احوالات شما لحظهای غافل نمیشویم.
تعداد بازديد : 210 | ارسال نظر(0) | نسخه قابل چاپ | موضوع: فاطمه معصومه(س),
برچسب ها: کرامات حضرت معصومه
جستجو
پربازديدترين مطالب
پيوندها
- پرچم سرخ یا حسین
- مختارنامه ای ها
- پایگاه جامع عاشورا
- ایران و جهان چند قطبی
- ایران ارتوپد
- دریای خزر
- داستان برای کودکان و نوجوانان
- تغذیه سالم و درست
- هیئت انصارالحسین (ع) شهدای آذریهای تنکابن
- هیئت انصار الحسین
- بزرگترین وبلاگ اشعار مذهبی
- بچه های شیعه
- سایت مسجد جمکران
- پایگاه اطلاع رسانی تعزیه ایران
- تجربه های آموزشی قرآنی
- دار الایتام امام هادی (ع)
- آموزش زبان انگلیسی برای کودکان
- کوچکترین مرد کربلا
- پایگاه مقاومت شهدای پسکلایه کوچک
- شجره طیبه صالحین
- فروشگاه اسلام مارکت
- آموزش مداحی امیرپور خادم العباس
- شیعه نیوز
- شیعه لیدرس
- هاست رایگان
- پوسترهای مذهبی
- مجمع جهانی حضرت علی اصغر(ع)
- دختران آفتاب
- سایت آیت الله سیستانی
- مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
- تو فقط لیلی باش
- طرح عفاف و ترویج حجاب
- حسینیه نوحه
- طراحی سایت
- ریاحین
- سبک زندگی اسلامی
- کتابخانه احادیث شیعه
- اسلام کوئست
- مسجد الزهرا
- عقیق