درباره وبلاگ
هیئت جوانان عزادار حضرت ابوالفضل العباس(ع) محله پسکلایه کوچک واقع در شهرستان شهسوار بوده و عمده فعالیتهای این هیئت برگزاری مراسم فرهنگی و مذهبی با حضور جوانان ولائی و متدین محل و حمایت پیران و پیشکسوتان می باشد. مکان هیئت: تنکابن - پسکلایه کوچک - خیابان شهید کوهستانی- خیابان شهید بیژن حسین پور - مسجد صاحب الزمان (عج)
ورود کاربران
آخرين مطالب ارسالي
- شهادت حضرت زهرا (س) بر تمامی شیعیان تسلیت باد
- حوادث شب ولادت حضرت رسول(ص)
- شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد
- شهادت ختم رسل ، محمد رسول الله (ص) تسلیت باد
- شهادت امام حسن مجتبی(ع) بر تمامی شیعیان تسلیت باد
- اربعین حسینی بر تمامی شیعیان تسلیت و تعزیت باد
- زیارت اربعین امام حسین علیه السلام
- شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
- اول صفر ورود اهل بیت (ع) به شام
- وقایع روز نوزدهم محرم حركت كاروان اسرا به شام و وقایع عجیب این سفر
- وقایع روز سیزدهم محرم مجلس ابن زیاد لعنه الله علیه
- روز سیزدهم محرم - تدفین پیکر شهدای کربلا
- وقایع روز دوازدهم محرم سخنان حضرت زینب (س) در ورود به کوفه
- شهادت امام سجاد علیه السلام
- وقایع روز یازدهم محرم حرکت کاروان اسرا به کوفه
- ۱۱ معجزه بعد از عاشورا
- نقش شیطان در روز عاشورا
- هجرت و مجاهدت - شب دهم محرم الحرام
- روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لبتشنگان-روایت اول
- روضه شب نهم ـ حضرت ابوالفضل العباس(ع) - روایت دوم
نويسندگان
آمار بازديد
آنلاين : 1 نفر
بازديد امروز : 74692 نفر
بازديد ديروز : 32758 نفر
بازديد ماه : 107450 نفر
بازديد سال : 74691 نفر
کل بازديد : 346233 نفر
تعداد اعضا : 10 نفر
کل مطالب : 1982
نظرات : 69
وقایع روز سیزدهم محرم مجلس ابن زیاد لعنه الله علیه
تمامی مردم به کاخ ابن زیاد دعوت شده بودند. ابن زیاد نقشههای فراوانی برای این مراسم داشت. به محض اینکه سر مقدس ابی عبدالله در مجلس وارد شد، گویی خورشید نمایان گردیده بود. سر در طشتی روبروی ابن زیاد (لعنه الله علیه) قرار گرفت.[۱] دیوار های دارالاماره سیل خون و آتش سرازیر میکردند.[۲] نور چشم های پیامبر را در هیئت اسیران وارد مجلس کردند. همه چیز حاضر بود. دیگر همه چیز آماده بود. ابن زیاد لبخند نحسی زد. دست بر چوبدستی برد. چوبدستی خود را به دندانهای کسی میزد که بارها خود را در آغوش پیامبر احساس کرده بود.[۳] چوبدستی به دندانهایی اصابت میکرد که بوسه گاه پیامبر بود.[۴] ابن زیاد گفت ((به راستی چهره ای زیبا و دندان هایی سفید داشتهای یا اباعبدالله! اما چرا اینقدر زود پیر شده ای؟)) [۵]نمیدانم؛ اما گمان کنم تو نیز اگر پسرت را میان...صدایی برخاست : ابن زیاد! تو هم اگر میدیدی که پسرت را چه ها که نکرده اند این گونه موهایت سفید میشد. این چه گستاخی است با حجت خدا. آیا آن چوبدستی نعمت خدا نیست؟ آیا تو روزی خوار خدا نیستی؟ آیا اصلا میتوانی تصور کنی چه میکنی؟ نه مسلما نه؛ چرا که شکم هایتان از مال حرام پر شده است. ابن زیاد سر شومش را بلند کرد به اسیران نگاهی انداخت. زنی را در کنجی از قصر دید. با اینکه او را شناخت پرسید: آن زن کیست؟ جوابی نیامد. سه بار تکرار کرد تا از چابلوسانش جوابی رسید که اِنَّها زینب بنت علی بن ابیطالب. این زینب است. چه والا مقام است این بانو که باعث زینت شخصی است که زینت تمام کائنات است. آری زینب زینت پدرش امیر المومنین است. ابن زیاد ملعون شروع به سخن کرد خدا را سپاس که شما را رسوا نمود و مردان شورشگرتان را از میان برداشت و دروغتان را فاش نمود. زینب برخاست. خطاب به ابن زیاد گفت: سپاس خدایی را که ما را به شرافت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گرامی داشت و ما را پاک نمود از هر آنچه بدی است و بدان که تنها انسان های فاسق و بد کار رسوا میشوند نه خاندان عصمت! عبید الله از شهامت و سخنان او -که گویی از لبان امیر المؤمنین علی بن ابیطالب سخن میگفت- به شگفت آمد و گفت: کیف رایت صنع الله باهل بیتک؟ کار خدا را با خاندان و برادرت چگونه دیدی؟ زینب پاسخ داد: ما رایت الا جمیلا...[۶] آری ابن زیاد! با کسانی در افتادی که نمیتوانی آنان را از بین ببری؛ هر چند تمام عزیزانشان را تکه تکه کرده باشی. اینان رشته های متصل به عرش الهی هستند. زینب جان! چگونه میتوان در فوج وقایع عاشورا جز زیبایی چیزی ندید. چطور میتوانی سر برادرت را ببینی اما آن را هم زیبا ببینی! عجب صبری داری! ابن زیاد دید که دیگر نمیشود با این عالمه بدون معلم ادامه داد؛ پس روی سخن را به سمت مرد کاروان کرد و گفت : تو کیستی؟ گفت: من علی بن الحسینم. پرسید: مگر خدا علی را نکشت؟ قاطعانه پاسخ داد: من برادری داشتم که از خودم بزرگتر بود و نام او را نیز علی گذاشته بودند؛ آری مردم او را کشتند. ابن زیاد عصبانی شد؛ گفت: بلکه خدا او را کشت. امام سجاد علیه السلام گفت: آرى، هر کس که بمیرد، خدا او را مىمیراند؛ چرا که مرگ و زندگى به دست خداست؛ امّا سپاه تو برادرم را کشت! ابن زیاد فریاد زد: ببرید این مرد را گردن بزنید که این چنین گستاخانه در دربار من سخن میگوید. اینجاست که زینب جلو آمد. سر برادر زاده اش را در آغوش گرفت. ابن زیاد! هر چه از ما خون ریختی برایت بس است. اگر بخواهی این را بکشی باید من را هم بکشی! ابن زیاد تحمل نکرد. حریفشان نمیشد. دستور داد که علی بن الحسین را به حال خود بگذارند.[۷]حضور اینان در کوفه برایش گران تمام میشد. دستور داد که در خانه ای کنار مسجد جامع بمانند تا هر چه سریعتر آنان آماده سفر طولانی تری شوند؛ اما زینب سلام الله علیها شرط کرد که هیچ زن عربی به دیدن آنان نیاید مگر از کنیزان که مثل آنان اسیر باشند.[۸] چه کشیده دختر امیرالمؤمنین! آری آرام آرام باید به سمت شام رفت. گویی رقیه دلش برای پدرش تنگ شده است... [۱] موسوعه الامام الحسین علیه السلام / جلد۵ / صفحه ۸۷۲ [۲] همان / صفحه ۷۶۰ [۳] همان / صفحه ۷۱۶ [۴] همان / صفحه ۷۳۱ [۵] همان / صفحه ۷۳۰ (... قد اسرع الشیب الیک یا اباعبدالله...) [۶] همان / جلد ۶ / صفحه ۱۴ [۷] همان / صفحه ۳۷ [۸] همان / صفحه ۶۶ و ۶۷
تعداد بازديد : 16 | ارسال نظر(0) | نسخه قابل چاپ | موضوع:
برچسب ها: مجلس ابن زیاد لعنه الله علیه,عاشورا,کاروان اسرا,یازده محرم
جستجو
پربازديدترين مطالب
پيوندها
- پرچم سرخ یا حسین
- مختارنامه ای ها
- پایگاه جامع عاشورا
- ایران و جهان چند قطبی
- ایران ارتوپد
- دریای خزر
- داستان برای کودکان و نوجوانان
- تغذیه سالم و درست
- هیئت انصارالحسین (ع) شهدای آذریهای تنکابن
- هیئت انصار الحسین
- بزرگترین وبلاگ اشعار مذهبی
- بچه های شیعه
- سایت مسجد جمکران
- پایگاه اطلاع رسانی تعزیه ایران
- تجربه های آموزشی قرآنی
- دار الایتام امام هادی (ع)
- آموزش زبان انگلیسی برای کودکان
- کوچکترین مرد کربلا
- پایگاه مقاومت شهدای پسکلایه کوچک
- شجره طیبه صالحین
- فروشگاه اسلام مارکت
- آموزش مداحی امیرپور خادم العباس
- شیعه نیوز
- شیعه لیدرس
- هاست رایگان
- پوسترهای مذهبی
- مجمع جهانی حضرت علی اصغر(ع)
- دختران آفتاب
- سایت آیت الله سیستانی
- مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
- تو فقط لیلی باش
- طرح عفاف و ترویج حجاب
- حسینیه نوحه
- طراحی سایت
- ریاحین
- سبک زندگی اسلامی
- کتابخانه احادیث شیعه
- اسلام کوئست
- مسجد الزهرا
- عقیق